محل تبلیغات شما

فقط مهنــ❤ـــازم



‍ ‍ در چشم خود جا کن مرا ،عاشق شو پیدا کن مرا
بنشین کنار بزم دل ، وانگه تماشا کن مرا

ای عشق تو سودای من ، امید فرداهای من
با وعده های عاشقی ، در خواب و رویا کن مرا

ای تو طبیب واپسین ، یک دم به بالینم نشين
یا درد من درمان نما ، یا باز حاشا کن مرا

امشب بیا در خانه ام ، یکدم شو هم پیمانه ام
در مستی چشمان خود ، غرق تمنا کن مرا

از عشق در تاب و تبم ، شب زنده دار هر شبم
با بوسه های آتشين ، امشب مداوا کن مرا

آواره و مجنون شدم ، سرگشته و دلخون شدم
در کوچه های عاشقی ، برگرد و لیلا کن مرا

گم گشته ی کویت منم ، دلداده ی رویت منم
یا دل به من بسپار یا ، کمتر تو شيدا کن مرا

ای یوسف کنعان من ، ای ناجی پنهان من
همچون زلیخا با دعا ، یکباره برنا کن مرا

تو شمع و من پروانه ام، از عشق تو دیوانه ام
یا جان ز من بستان شبی، یا باز احیا کن مرا


"تو همانی که به قصر دل من سلطانی"
حاکم قلب منی ، خوب خودت می دانی

همه ی فکر و خیالم ، فقط اندیشه ی توست
تو همانی که در این خاطره ها پنهانی

در دلم عشق کسی نیست به جز عشق رخت
خط به خط راز مرا از نگهم می خوانی

قلبم از هر نفس تو ضربان می گیرد
همه شب در تپش جان و دلم مهمانی

شدم انگشت نمای همه ی مردم شهر
همه گویند که دیوانه و سرگردانی .

دگر افزون شده از زخم زبان ، درد دلم
تو همانی که همه درد مرا درمانی

حکم کن ای شه احساس دل عاشق من
حاکم عشقی و این را به یقین می دانی!


"دل من تنگ شده کاش که پیدا بشوی"
همدم این دل دیوانه ی شیدا بشوی

از تب دوری تو تاب و توان نیست مرا
کاش می شد که حبیب من تنها بشوی

غرق غم گشته دلم در تپش خاطره ها
کاشکی مونس دل در همه غم ها بشوی

دل بریدم ز همه ، نیست مرا حوصله ای
کاش می شد که بیایی و تو با ما بشوی

خسته از فاصله ها گشته دلم ، کاش شبی
راه کوتاه شود ، عازم اینجا بشوی

لحظه ای قلب من از یاد رخت غافل نیست
"دل من تنگ شده کاش که پیدا بشوی"


‍ ‍ خواب می بینم تو را هر شب که مهمان منی
در کنارم هستی و همواره جانان منی

گونه های زرد من تر می شود از اشک شوق
همچو باران ، گوهر غلطان چشمان منی

در بغل می گیرم اندام فریبای تو را
خواب می بینم همیشه بین دستان منی

بارها می بینمت در باغهای دشت نور
غنچه ای خوش بو میان باغ و بستان منی

از سر شب تا سحر با ماه خلوت می کنم
در میان آسمان ، چون ماه تابان منی

رفته ای و حال مانده رد پایت بر دلم
در خیالم هستی و رویای پنهان منی

چشم می دوزم به عکس روی دیوار اتاق
خواب می بینم تو را هر شب که مهمان منی


باز امشب دل من میل تو دارد ، چه کند؟!
بر لبت بوسه ای از عشق نکارد ، چه کند؟!

دل سپردم به خیالت همه شب تا دم صبح
جز به یادت دل من دل نسپارد ، چه کند؟!

هر شب از دوری تو گونه ی زردم خیس است
از غم دوری تو دیده نبارد ، چه کند؟!

رفتی و درد من افزون شده از فاصله ها
بعد تو درد مرا دل نشمارد ، چه کند؟!

می نویسم غزل از حال دل عاشق خود
اگر از عشق قلم هم ‌ننگارد ، چه کند؟!

آخرِ شعر مرا خوب بخوان ای مه من .
باز امشب دل من ‌میل تو دارد ، چه کند؟!


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ندا جان عشق ابدی من تا ابد دوستت دارم.